Wednesday, April 25, 2007

پروازی به وسعت دنیا

ساحلی می خواهم که در آن بیارامم و با موجی شسته شوم بی هیچ پیرایه ای، تا ذرات وجودم را با خود ببرد؛ آنگاه دریا می شوم یا شاید جزیی از بی کران ِ دریا و شاید در چرخه ی طبیعت گردان
شاید آن موقع توانستم خورشید وجودم را ببینم . آن هنگام که با گرمای وجودش تبخیر شوم و ناخالصی هایم را در زمین باقی گذارم ؛ پرواز خواهم کرد به بیکرانها تا گرما دهم؛ وجود آنهایی که دوست داشتم و دوستشان خواهم داشت. روزی باز خواهم گشت؛ در وجودشان خواهم بود. آیا نزدیکتر از من دوستی خواهند داشت؟؟

Tuesday, April 24, 2007

خورشید زندگی

دیروز از شوق دیدن خورشید زودتر از او پا به جهان گذاشتم . آنقدر منتظرش ماندم تا چشمانم با او قهر کرد . رفت تا در رویایی مرا فرو برد که تا بحال ندیده باشم . آفتابی را نشانم دهد که غروبی نداشته باشد . ستاره ای بیافریند که رقیبی نداشته باشد. رفتی که بازگشتی نداشته باشد ولی... قلبم ترسید از نتپیدن . ترسید از نبودن .. ترسید از بی دردی
چرا نمی خواهد که باز ایستد و به گذر زمان بنگرد بدون اینکه آزاری ببیند. تو می دانی در پس این تپیدن چیست؟ با تو هستم عقل ناب بی درد