Tuesday, April 24, 2007

خورشید زندگی

دیروز از شوق دیدن خورشید زودتر از او پا به جهان گذاشتم . آنقدر منتظرش ماندم تا چشمانم با او قهر کرد . رفت تا در رویایی مرا فرو برد که تا بحال ندیده باشم . آفتابی را نشانم دهد که غروبی نداشته باشد . ستاره ای بیافریند که رقیبی نداشته باشد. رفتی که بازگشتی نداشته باشد ولی... قلبم ترسید از نتپیدن . ترسید از نبودن .. ترسید از بی دردی
چرا نمی خواهد که باز ایستد و به گذر زمان بنگرد بدون اینکه آزاری ببیند. تو می دانی در پس این تپیدن چیست؟ با تو هستم عقل ناب بی درد

No comments: