Thursday, July 19, 2007

تولدت مبارك

به نظرم بهترين زمان كه احساس آرامش به آدم دست ميده صبح موقع طلوع خورشيده احساس ميكني دوباره متولد شدي ولي حيف همه خوابن و نميتوونن برات جشن تولد بگيرن
خوب اشكالي نداره خودم بهت تبريك مي‌گم: سارا تولدت مبارك

Friday, July 13, 2007

روح من

روح من!!! آشفته تر از آنم كه با تو پرواز كنم به فردايي كه تو زودتر از من به آن پا مي‌نهي و خسته تر از آنم كه شب هنگام خاطراتت را برايم بازگويي
تو به پروازت ادامه بده و مرا به خود واگذار به من خاكي ننگر. حتي به ياد من نباش تا مبادا از فكر پرواز به دور ماني! تو آنقدر لطيفي كه آشفتگي ِ خاطر زميني ام، تو را مي‌خراشد و آنچنان زخمي ات خواهد كرد كه ديگر توان پرواز نخواهي داشت و من آنقدر دوستت مي‌دارم كه نمي‌خواهم لذت پرواز شبانه ات را از تو بگيرم
پرواز كن و به ياد روزگاري كه مرا نيز با خود به پرواز مهمان مي‌كردي باش تا به ياد عزيزت نيايد كه ديگر تنها شده اي . نمي‌خواهم كه تو هم در قعر تاريكي با من باشي و ديگر نتواني بالهاي سفيدت را بر چهره‌ام بنشاني
تو را همان گونه پاك دوست دارم ، پر از طراوت روياي كودكيم
تو در ذهن مني و من در ذهن تو و چقدر از هم دوريم و هيچ خواهان اين نيستم كه نزديكم شوي ، چون تو را دوست ميدارم
تنها خواهان اينم كه مرا دعايي كني تا از منجلاب هوس بيرون آيم و روزي دوباره در كنارت پرواز كنم، به ياد داشته باش كه تو درياد مني تا هميشه

Wednesday, July 4, 2007

کلام آسمانی


به نام او که در آشکار و نهان با ماست
صدایش نوازش دهندۀ جانم بود و هست. انگار عهدی که در روز الست با او بسته ام به یادم می آورد . مرا می خواند به باور یگانگی اش و حال... این نغمۀ رنج و مصیبت بار چیست؟ نمی دانم !!! چرا قالب مرثیه برایش برگزیده اند. آن اصوات آسمانی بود و این زمینی است . چیزی کم نداشت که برای در ذهن ماندن از این قالب کمک بگیرد
ارزش این کلام آسمانی والاتر از نوحه و مرثیه ای است که بشر برای ایجاد ترحم در بشری همچون خودش ساخته است آن سرودی است به ژرفای وجود هر انسان که گویی فرشتگان ملکوت در گوشش روز و شب نجوا می کنند و ما را به پرستش یگانه معبود می خوانند
!!!حق را به خواهش درون دهم یا به نوگرایی بشری در حال تجربه

Sunday, May 13, 2007

غرور

زندگی میگذرد و خطوط پیشانی که نشانه ای از گذر زمان است پر رنگ تر ازدیروزبه چشم می آید و دلگیر از زمانه می نالیم و میگوییم چه زود پیری سراغم آمد، ولی روزی که دلِِِِ دوستی را شکستیم، می گوئیم فردا .... و فردا و فرداها میگذرند و گذر زمان را نمی فهمیم

روزی تو را خواهم دید

روزی خواهد آمد که دیگر دور بودن معنایی ندارد . خیال عین واقعیت است . و دیگر عشق ورزیدن گناه نیست . گل ها و چمن ها می رویند بی آنکه هراسناک از فردایشان بر خود بلرزند و نیازمندانه به آسمان چشم بدوزند و آرزو کنند که فردایی باشد ، باغبانی بیاید و آنها را از پژمردن برهاند

Wednesday, April 25, 2007

پروازی به وسعت دنیا

ساحلی می خواهم که در آن بیارامم و با موجی شسته شوم بی هیچ پیرایه ای، تا ذرات وجودم را با خود ببرد؛ آنگاه دریا می شوم یا شاید جزیی از بی کران ِ دریا و شاید در چرخه ی طبیعت گردان
شاید آن موقع توانستم خورشید وجودم را ببینم . آن هنگام که با گرمای وجودش تبخیر شوم و ناخالصی هایم را در زمین باقی گذارم ؛ پرواز خواهم کرد به بیکرانها تا گرما دهم؛ وجود آنهایی که دوست داشتم و دوستشان خواهم داشت. روزی باز خواهم گشت؛ در وجودشان خواهم بود. آیا نزدیکتر از من دوستی خواهند داشت؟؟

Tuesday, April 24, 2007

خورشید زندگی

دیروز از شوق دیدن خورشید زودتر از او پا به جهان گذاشتم . آنقدر منتظرش ماندم تا چشمانم با او قهر کرد . رفت تا در رویایی مرا فرو برد که تا بحال ندیده باشم . آفتابی را نشانم دهد که غروبی نداشته باشد . ستاره ای بیافریند که رقیبی نداشته باشد. رفتی که بازگشتی نداشته باشد ولی... قلبم ترسید از نتپیدن . ترسید از نبودن .. ترسید از بی دردی
چرا نمی خواهد که باز ایستد و به گذر زمان بنگرد بدون اینکه آزاری ببیند. تو می دانی در پس این تپیدن چیست؟ با تو هستم عقل ناب بی درد