Sunday, March 11, 2007

هر بار از خودم می پرسم هنوز خدا مرا دوست دارد؟ یا شاید هم مرا به خود واگذاشته است
سکوت گوشهایم را پر کرده است ؛ حتی نغمه ای به یاد ندارم که بخوانم ؛
می ترسم از باور تنهاییم
شاید دیگر محبت هیپکس را نبینم حتی مادرم فرشته کوچکی که در خانه بود چقدر نیاز دارم که کنارم باشی مادر
هنوز دوستی برایم باقی مانده مهربان تر از همه ی آنهایی که می شناختم کاش قدرش را می دانستم. حتم دارم او هم مرا خودخواه میداند
همه این طور فکر میکنند. با این همه باز هم مرا تحمل می کند

2 comments:

Seyed Iman Ziaee said...

مادر ،ای خوشبوترین گل
دوستت میدارم
قدر این فرشته ی کوچک رو تا کنارش هستی بدون

پدر، ای پشتوانه ی خوشبوترین گل
چقدر سخت بود و هست که تو را در آغوش بگیرم و بگویم...
چقدر بیزارم از این غرور
ولی در سکوت تنهایی فریاد میزنم
دوستت میدارم




دوست عزیزم آرزوی سلامتی هرچه زودتر رو برات میکنم

Morteza said...

تو لحظه های تنهایی تو لحظه هایی که نمی خوای با هیچکس صحبت کنی تو لحظه هایی که هیچکس رو محرم خودت نمی دونی فقط خداست که کنار توست بدون چشم داشت . پس ببین که خدا چقدر بنده هاش رو دوست داره . حتی یک لحظه اونها رو تنها نمیگذاره . اونوقته که کلمه ی خدایا به لبات میشینه .با بغض یا با آهی از ته دل همراه میشه . این آه می تونه دلتنگی باشه میتونه حسرت روزهای گذشته باشه ولی چیزی که مهمه خاطرات دوستان توست که تو ذهنت داره مرور میشه .اینهاست که همیشه میمونن و مطمئن باش یک دوست هیچوقت خاطرات خوب تو رو از یاد نمی بره پس همیشه به یاد داشته باش که حتما چند نفر هستن که قلبشون با یاد تو می تپه و همیشه به یاد تو هستن بدون اینکه خودت خبر داشته باشی .