Sunday, March 11, 2007

هر بار از خودم می پرسم هنوز خدا مرا دوست دارد؟ یا شاید هم مرا به خود واگذاشته است
سکوت گوشهایم را پر کرده است ؛ حتی نغمه ای به یاد ندارم که بخوانم ؛
می ترسم از باور تنهاییم
شاید دیگر محبت هیپکس را نبینم حتی مادرم فرشته کوچکی که در خانه بود چقدر نیاز دارم که کنارم باشی مادر
هنوز دوستی برایم باقی مانده مهربان تر از همه ی آنهایی که می شناختم کاش قدرش را می دانستم. حتم دارم او هم مرا خودخواه میداند
همه این طور فکر میکنند. با این همه باز هم مرا تحمل می کند

می خواهم زنده بمانم

دیگر از تحقیر کردن لذت نمی بردم. من عوض شده بودم؛ ولی هیچکس مرا باور نکرد ، هیچکس نخواست دوباره مرا دریابد
یادم می آید کسی می گفت عاشق از خود می گذرد، از غرورش، از هر چیز که برایش مهم است تا معنای عشق را دریابد
از همه چیز گذشتم جز آبرویم. آیا فقط به این خاطر بود که معنایش را در نیافتم
اگر آن را هم فدا کنم حتی عشق هم نمی تواند مرا زنده نگه دارد؛ پس نمی خواهم عشقی را که نابود کند عقلم، شعورم و وجودم را
پس من نابودش می کنم . عشق را درونم می کشم
تا زنده بمانم

Sunday, March 4, 2007

بی غرض

از آدمایی که وانمود می کنن بهتر از اونا توی دنیا وجود نداره بدم میاد . شاید منم گه گاه این حالت رو داشته باشم ولی عیب دیگران برام بزرگتر جلوه میکنه
یک جایی که همه دختر باشن، رو گرفتن از چی می توونه ثواب داشته باشه
دموکراسی حرفیه احمقانه، در دانشگاهی که چادری بودن یعنی نهایت پاکی حتی می توونی حق بقیه رو بخوری غیبت بکنی آبروی یکی مثل خودت گنهکار رو بریزی به صرف اینکه محافظی داری که هیچ زمینی و آسمانی حق نفوذ بهش رو نداره!!!! البته منم خدایی دارم که پاکی و مهربونیش به هر چیکه اینا میگن می ارزه

Saturday, March 3, 2007

کوچولوی من خواب خوش ببینی

همه چیز وقتی خوابی به آسونی به دست میاد کسایی که دوست داری میبینی ،غذایی که دوست داری میخوری ، هر وقت اراده کنی از یک جای دیگه سردر میاری و با تعجب میپرسی اینجا دیگه کجاست ولی سریع قبول می کنی که اونجا جایی بوده که همیشه توش زندگی میکردی و جوری اونجا راحتی که انگار سالها توش زندگی کردی ولی وقتی بیدار شدی با تعجب می پرسی هنوز بعد از این همه زندگی توی خونه ی خودت باز میری توی خواب جای دیگه پرسه میزنی واقعاً که بچه ی بازیگوشی هستی

طبیعت انسان

وقتی از روی یک رودخونه بی مهابا رد بشی یا آب می بردت یا شلوارت تا زانو توی آب فرو میره . اگه میشد پرواز کنیم چقدر همه چیز راحت تر بود
وقتی از روی سر مردم در حال پرواز باشی و خودتو بهتر از اونا بدونی یا با یک گلوله میزنن میکشنت یا با یک تیر کمون شل و شهیدت میکنن چه خوب میشد اگه هیچ کس ما رو نمیدید
وقتی از هر جا دوست داری رد میشی از کنار آدمایی که بهت سنگ میزدن و اذیتت میکردن رد میشی و اونا نمیبیننت اولش چقدر آرومی ولی یک مدت که بگذره باز التماس میکنی که چرا هیچکس نمیبینتت و باز میگفتی کاش میشد دیده بشم و جزئی از طبیعت باشم. حتی اگه وقتی از رودخونه رد میشم خیس بشم یا حتی اگه آدما بازم وقتی پرواز میکنم بهم سنگ پرت کنن یا حتی منو بکشن!!!!!!!!!!!! دنیای عجیبیه این طور نیست؟؟؟؟